اینطوری نیست که یک نفر از اول سگ باشد. به مرور سگ میشود. ذره ذره سگ میشود. و این فقط به دست آدمیان اتفاق میفتد.من هم اینطوری نبودم که حالا می بینید. دختر شکننده ای بودم با روحیه ای لطیف و حتی عاشق پیشه، که هیچ چیز در دنیا برایم مهم تر از حفظ دوستانم نبود. بسیار رفیق باز بودم و بسیار اتفاق افتاده بود که برای حفظ دوستی غرورم را بشکنم، گذشت کنم و از این جور کارها.اما این دست نمک نداشت و یک روز دیدم تمام دوستانی که برای بودنشان هرکاری کردم، خیلی راحت میتوانند پشتم را خالی کنند و دوستی های چند ساله را از بین ببرند. سلیطه هایی را دیدم که در سلیطگی بی همتا بودند، و آدم های دورو و بی معرفت.یکهو به خودم آمدم و گفتم ای آتی! چه نشسته ای که سوارت شده اند و خودت خبر نداری! پس دیگر از خوب بودن دست کشیدم. یعنی یک روز از خواب بیدار شدم و گفتم دیگر بس است. هرچقدر خوب بودی و با معرفت بودی بس است. دیگر برای کسی بمیر که برایت تب کند ای دخترک!اینگونه شد که نسبت به دوست هایم بی رحم شدم. قید بیشترشان را زدم. دوست که نه. گرگ هایی در لباس دوست مثلا. از این اصطلاحات کسشعر.حالا دیگر هر روز بیدار میشوم و خودم را می بینم. صبحانه و ناهار را یکی میکنم و می نشینم و تمام روز باز خودم را می بینم. بار آخر کیان را جوری به فحش کشیدم که دیگر جرات نمیکند زنگ بزند. ساشا را هم بی خیال شدم خیلی وقت است. درواقع تمام آدم ها گتسبی بزرگ...
ادامه مطلبما را در سایت گتسبی بزرگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : gatsby0o بازدید : 18 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 9:55